وقتی کامپیوتر ها مثل امروز مجهز نبودند، می شد برنامه ای نوشت که کامپیوتر را در محاسبات آنچنان سر گردان کند به نحوی که مدار های آن داغ شده و بسوزد.
مشابه همین الگوریتم ها برای ذهن انسان هم وجود دارد، یعنی گزاره هایی که اگر فرد در مورد آن ها فکر کند مُخ او سوت می کشد و داغ می کند. نمونه؛
۱- «از نفوذمان در جهان اسلام برای تحریم کره جنوبی استفاده می کنیم.» این گزاره را بخوانید اما در مورد آن زیاد فکر نکنید مغزتان سوت می کشد.
۲. «مردم در بازار بورس سپرده گذاری نکنند.» فکرش را نکنید که کسی که نمی داند بازار بورس مثل بانک نیست و سپرده قبول نمی کند بخواهد در مورد اقتصاد کشور تصمیم سازی کند. بخاطر اجتناب از داغ شدن مغز از این گزاره بگذرید. فکرش را نکنید چون مختان سوت می کشد.
۳. «ژان والژان هم دزدی کرد اما شهر دار خوبی شد.» ژان والژان قهرمان کتاب بینوایان ویکتور هوگو است. البته من به پاک دستی و درستکاری گوینده ایمان دارم اما از این بهانه استفاده می کنم برای طرح این پرسش که به چه دلیل اخیراً تلاش دامنه داری برای زشتی زدایی از سوء استفاده مالی در سطوح مختلف در جریان بوده است. یک نفر می گوید رقم چند هزار میلیارد فساد مالی رقمی نیست، دیگری می گوید در فلان زمان و مکان هم فساد مالی بوده است یکی دیگر می گوید اگر فلان نوع افراد پولدار نباشند بی عرضه هستند... این شرایط در مورد تنزل اخلاق اجتماعی چه می گوید؟ خیلی در موردش فکر نکنید مغزتان سوت می کشد.
۴. نماینده ای می گوید:« وقتش رسیده نخست وزیری را احیا کنیم.» منظور این حرکت حذف رییس جمهور و یا تنزل آن به مقام هیچکاره است. یعنی منتفی کردن حق مردم در انتخاب رییس قوه مجریه و سمبل نظام سیاسی کشور. اولاً نماینده مجلس نماینده محلی است. دوماً این بخشی است از سوگند نامه ای است که ادا کرده:
«...همچنین ودیعهای که ملت به ما سپرده به عنوان امینی عادل پاسداری کنم، و در انجام وظایف وکالت، امانت و تقوا را رعایت نمایم و همواره به استقلال و اعتلای کشور و حفظ حقوق ملت و خدمت به مردم پایبند باشم، از قانون اساسی اطاعت کنم و در گفتهها و نوشتهها و اظهار نظرها استقلال کشور و آزادی مردم و تامین مصالح آنان را مدنظر داشته باشم»
یعنی باید حافظ حقوق و آزادی مردم باشد نه زمینه ساز زائل کردن آن، از جمله حق انتخاب کردن. سوم تغییر اینچنینی کار نمایندگان مجلس نیست. اگر حافظه بنده یاری کند دفعه قبل که به دلیل ناکار آیی سیستم نخست وزیری و پارلمانی در سال ۱۳۶۸ آن چارچوب عوض شد یک همه پرسی برگذار شد. در این مورد هم زیاد فکر نکنید مغزتان سوت می کشد.
چون موارد زیاد است بهتر است مدتی به مغز و ذهنمان مرخصی بدهیم اصولاً زیاد فکر نکنیم، سوت کشیدن مکرر مغز هم زیان آور است.
تشکیل نظامهای سیاسی مبتنی بر رأی اکثریت است. البته، به اقلیت نیز فرصت داده میشود تا صدای خود را با کوشش و تحمل زحمت به گوش دیگران برساند. اما این اعطای فرصت، بیش از آنکه انگیزهای عدالتگرایانه داشته باشد، زینتی برای فضای دمکراتیک و سوپاپ اطمینان آن است. وقتی همان صدا بلندتر گردیده و ظاهراً برای اکثریت مزاحمت ایجاد کند، تا مدتها عنوان نافرمانی، خشونت و حتی تروریسم به خود میگیرد.
در مقیاس محلی و کشوری، نمونه آشکار این تقابلها همان مقابله خیابانی پلیس مجهز به سپر و باتوم با معترضان است. تظاهرات، شورش، ضرب و شتم، اجبار به استعفای احزاب از زمامداری، انتخابات زودرس، انقلابهای رنگی و غیره، با همۀ تلخ و شیرینش، جلوههایی از مشارکت مدنی و دمکراسی است.
در مقیاس جهانی نیز، چنین الگوی سرهمبندی شدهای تقریباً حکمفرماست. پلیس جهانی و داروغه و کلانتر و گانگستر نیز کم نیست. نظم و تشکیلاتی دایر، و نشست و برخاستهایی برقرار است. از کشتار کودکان و زنان تصاویر مستقیم گزارش میشود، و با ماتمسرایی و نوعی روشنگری توأم با اغراض سیاسی نیز به نمایش در میآید. ولی چه فایده! پروندۀ همان کشتارها سالیانی در بایگانی مجامع داوری بین المللی میماند. این رسومات حتی در نزد ملتهایی که اعتراضات جانانهای به دمکراسی لیبرال دارند نیز رایج است.
روشهای دمکراتیک امروزی جایگزینی بهتر از خود ندارد. اما متفکران بزرگی نیز به آن اعتراض کردهاند و نارساییهای آن را برملا نمودهاند.
این مطالب صرفاً یک ادعای مجادلهآمیز و بدبینانه نیست؛ بلکه نظریهای مستدل و دارای اثبات منطقی- ریاضی است که توسط نامدارانی مانند کُندُرسه فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی (1794-1743) و بعدها جان کنث آرو اقتصاددان آمریکایی (برندۀ جایزۀ نوبل) در کتاب انتخابهای اجتماعی و ارزشهای فردی (1951) نیز مطرح شده است. آنان با روشهای ریاضی نشان دادهاند که ایجاد دمکراسی حقیقی با تکیه بر رأی اکثریت امری غیرممکن است. به عبارت دقیقتر، تأمین منافع افراد و آحاد اجتماع در روش اکثریت امری موهوم و خوشخیالانه است. [1]
طبق محاسبات کُندُرسه، گرچه نتیجه نهایی یک انتخابات باید انعکاسی از خواسته همگان باشد، اما در عمل انتخابهای یک جماعت حاصل شرایط کاملاً اتفاقی است که بر اساس منطق ریاضی شکل میگیرد. برای مثال، اگر 3 رأی دهنده باشند، 5/6 درصد تغییر در دیدگاه جمعی به وجود میآید؛ اگر 5 رأی دهنده باشند، 9/6 درصد؛ اگر 7 رأی دهنده باشند، 5/7 درصد؛ و اگر 9 رأی دهنده باشند، 7/8 درصد. اما از آن به بعد، هرچه جامعه سیاسی پرجمعیتتر هم شود، تغیر در دیدگاه اولیه بسیار آهسته خواهد بود. احتمال مذکور به طرف حدّ مشخصی ( تقریباً 8/8 درصد) میل میکند که هیچگاه از آن عبور نخواهد کرد.
به زبان ساده، از یک جایی به بعد، دیگر هر تعداد افراد انتخاب کننده به جامعۀ رای دهندگان اضافه شود، کمتر و کمتر شانس اثرگذاری بر تصمیمجمعی را دارند. دیدگاه هستۀ بنیانگذاران همانند گلوله برفی است که با حضور افراد دیگر بزرگتر و بزرگتر میشود.
به همین دلایل است که شکلگیری یک دیدگاه جمعی واقعی در یک شورای محلی یا پارلمانی، یا حتی در نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل، به همان میزان و درصدی خطا دارد که در حالت همهپرسی عمومی (چند میلیونی) میتواند آشکار شود. بدتر آنکه، وقتی تعداد گزینهها یا کاندیداهای به رأی گذاشته شده خیلی افزایش یابد، دیگر وقوع چنین ناعدالتی تقریباً قطعی میشود. یعنی خواستههای فرد در دریای اکثریت محو میشود. به قول معروف، رأی دهندۀ عاقل با خود میگوید: چه میخواستیم و چه شد!
شاید این موضوع که در سطح یک کشور غالباً رأیدهندگان از فرد منتخب خود ناراضیاند (و مثلاً در دور بعدی انتخابات دیگر او را قبول ندارند) گواه بر همین حقیقت باشد. در واقع، احتمال دستهبندیهای غیرعقلانی و احساسی و انتقامی سریعتر از احتمال دسته بندیهای عقلانی افزایش مییابد.
جان کنث آرو آمریکایی (John Kenneth Arrow) که برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال 2003 است نیز در کتاب انتخابهای اجتماعی و ارزشهای فردی (1951) ثابت کرده بود: وجود سازوکاری که با رعایت شروط عقل سلیم اصول دموکراسی را به نمایش بگذارد غیر ممکن است.
وی چنین دلیل آورد که اگر گروهی از جمعیت اصلی برای انتخاب فلان حزب یا دیدگاه به ائتلافی قطعی برسند، در آن صورت به لحاظ روانی برای هر نوع تصمیم مشابه دیگری هم اتحاد خواهند داشت. چنین ائتلافی خود به خود هسته استبدادی را پدید میآورد. زیرا، هر قدر هم اعضای جدیدی به آن ملحق شود، نظر ائتلاف تغییر نمیپذیرد؛ بلکه افراد تازه ملحق شده هستند که خود را با آنها وفق داده و نظر آنها را پذیرفتهاند. یعنی جناحها و احزاب اصلی بتدریج مستقر و تثبیت میشوند، و نظرات بقیه جامعه بتدریج محو میشود.
از این نظر، در مقایسه با دمکراسی لیبرال، باید به دیکتاتوری سوسیالیستی رحمت فرستاد که یک بار برای همیشه به نام اکثریت (منافع جامعه و نه فرد) حاکمیت را به دست میگرفت و رقابت کاذب و کذایی هم در کار نبود.
[1] . مشروح این استدلال در فصل 3 از ترجمۀ کتاب «مدلهای (میان رشتهای در) سیاسی» نوشته ژاک آتالی آمده است. (نشر میانرشتهای، 1396)